قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸
دمادم میدهد ساقی لبالب ساغر جان را
مگر یک دم برقص آرد سبکروحان عرفان را
مرا سامان هشیاری نخواهد بود، حمدالله
که مست باده وحدت نه سر داند، نه سامان را
رقیب ما مسلمانان شد، به نو، اما نمیداند
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۱
تا به کی این دل من واله و شیدا باشد؟
تا به کی در هوس عشق و تمنا باشد؟
دل و جان رفت ز دستم،چه کنم،درمان چیست؟
مدد جان و دل از عز تعالا باشد
آن زمانی که نقاب از رخ خود بگشاید
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۱
گر با تو دمی محرم اسرار توان بود
بر ملک و ملک فایض انوار توان بود
با ابروی تو محرم محراب توان شد
با چشم خوشت ساکن خمار توان بود
با روی تو برمذهب اسلام توان زیست
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۳
ای جان جهان، ساقی جان، رطل گران دار
از صومعه جان را بسر دیر مغان آر
چون نکته اسرار خرابات بدانی
این نکته اسرار ز اغیار نگه دار
سرهای سران را ببریدند برین گنج
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۲
نور ولایت تویی، شاه سلام علیک
شمع هدایت تویی، شاه سلام علیک
معدن احسان تویی، مظهر عرفان تویی
کاشف قران تویی، شاه سلام علیک
جام مصفا تویی، شاه، معلا تویی
[...]
قاسم انوار » انیس العارفین » بخش ۷ - فی سبب انشاء الکتاب
بنده را در عنفوان، دور از دیار
درد غربت جمع شد با درد یار
سال عمرم بیست، یا خود بیش و کم
نور عرفان دردلم می زد علم
داشتم در کلبه احزان خویش
[...]
قاسم انوار » انیس العارفین » بخش ۳۱ - حکایت مرد مریض
ابلهی را علت درد شکم
کرد عاجز هفته ای، یا بیش و کم
رفت نزدیک طبیب خرده دان
علت خود عرضه کرد اندر زمان
چون سؤالش از غذا کرد آن عزیز
[...]