جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷
قانع شده ست دل به تمنای او مرا
در سر بس است شورش سودای او مرا
در عشق پای تا به سرم خون شد و چکید
از بس فشرده پنجهٔ گیرای او مرا
کی در حریم کعبهٔ مقصود ره دهد
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۲
چون مصور صورت آن جان جانان میکشد
دست از صورت نگاری میکشد جان میکشد
قید تن جان مجرد بهر جانان میکشد
یوسف ما را محبت سوی زندان میکشد
این قدر دانسته چشم التفات از ما مپوش
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸۴
به او نزدیکم و از شرم خود را دور پندارم
وصالش داده دست و خویش را مهجور پندارم
درونم شد نمکسود ملاحت بسکه از حسنش
فشارم چون به دل دندان کاب شور پندارم
ترا در دل زبس امیدها در یکدگر جوشد
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳۵
از سکوت افشای اسرار نهانی کرده ایم
عرض حالی با زبان بی زبانی کرده ایم
مغز جان ما نمک پروردهٔ عشق است عشق
عمرها در دولت او کامرانی کرده ایم
اینکه بینی گرد پیری نیست بر رخسار ما
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱۰
چه کنم با صف مژگان بلا پرور او
رگ جان می زند از خیره سری نشتر او
هر که سوزد زحسد سینهٔ کین آور او
گل کند آتش نمرود ز خاکستر او
بر زمین چون گل مهتاب فتد نقش پی اش
[...]