جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰
حیران تو از هر خم مو دیدهٔ خط را
دل دید و پسندیدهٔ خط را
چندین چه زنی آب طراوت به رخ از می
بیدار مکن سیزهٔ خوابیدهٔ خط را
هرچند به رنگینی لعل تو فزاید
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳۸
چشم آینه پرآب است از مثال من هنوز
سنگ راهم گریه می آید به حال من هنوز
بی تو از حد بگذرد در ضعف حال من هنوز
موی چشم آیینه را باشد مثال من هنوز
وادی رفتن ز خود طی کرده ام یکشب چو شمع
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷۸
در بزم می چو آمده ای بی حجاب باش
شوخ و حریف حرف مصاحب شراب باش
خواهی که جا دهنده معراج عزتت
با خلق گرم روی تر از آفتاب باش
هرگز مگوی جز صفت همنشین خویش
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۷
چو بیند آن عذار لاله گون شمع
بریزد جای اشک از دیده خون شمع
به رویت هر که چشمی کرده روشن
رود از خود ز راه دیده چون شمع
روم با اشک و آه از خود که باشد
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۲
گر نیست آفتاب برین در کمین برف
ریزد عرق ز واهمه چون از جبین برف
فرش است نور صبح بروی بساط خاک
یا این مکان بفیض رسید از مکین برف
فردا ز تیغ مهر مسخر شود زمین
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۱۰
از فیض عشق دید بسی فتح باب دل
دریای رحمت است چو گردید آب دل
پیکان دل شکار کمان ابروی مرا
زنجیر ساز آمده از پیچ و تاب دل
چشمم ز جوش اشک شود بحر موج خیز
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵۵
گشاید بر رخت درهای فیض از یمن هشیاری
کلید قفل چشم بسته نبود غیر بیداری
دماغ ناتمام نیم جان می سازد ای ساقی
حباب آسا مرا برپای دارد فیض سرشاری
اگر یکبار گلهای تماشا چیند از رویت
[...]