امامی هروی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۰
آن شنیدی که خار در گلزار
گل خوشبوی را برادر خواند
راست می گفت لیکن از پی خار
هیچ دانا درخت گل ننشاند
بلکه دانا چو گلبنی پرورد
[...]
امامی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴
گفتم که فروغی ز لب لعل تو دیدم
گفتا رقم دلشدگان بر تو کشیدم
گفتم خبرت هست که خون می شودم دل
گفتا ز می خون دلت نیز شنیدم
گفتم که دل از عشق تو بی صبر و قراراست
[...]
امامی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵
ای شده پای بند جان طره مشکبار تو
برده مرا قرار دل سنبل بی قرار تو
از پی آنکه تا کند هر سحری صبوحی ای
از می لعل اشک من، نرگس پر خمار تو
روی مرا بخون دل کرد نگار و می کند
[...]
امامی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰
باز بیدین و دلم کرد شبیّ و سحری
از خم زلف فروغ رخ زرّینکمری
بیمحابا به سر زلف بلائی، ستمی
بیتکلف به لب لعل، قضائی، قدری
شعلهای، برقی، تابی، شرری، تیغزنی
[...]
امامی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱
تو که خود مونس روان بودی
چون ز حشم دلم نهان بودی
من خود اندر حجاب خود بودم
ورنه با من تو در میان بودی
از تو می بافتم خبر، بگمان
[...]
امامی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲
کرا آن زهره و این راستگوئی
که گوید او توئی، بی شک تو اوئی
ترا چشم معانی احول آمد
خیالت ز آن کند باوی دو روئی
تو آب روشنی بیرون چشمه
[...]