صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱
پس دیوار تن بر شده ماهیست عجب
بمنش با نظر لطف نگاهیست عجب
دل بر پادشه دولت پاینده فقر
از ره عشق مرا برد که راهیست عجب
از کف مرگ توان جست بهمدستی عشق
[...]
صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳
بجهان می ندهم آنچه مرا در سر ازوست
که مرا در سر ازو آنچه جهان یکسر ازوست
دید گلگونه مقصود بهر روی که دید
چشم بیننده که دارد دل دانشور ازوست
چه کشم گر نکشم باده خمخانه یار
[...]
صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵
آمد از میکده بیرون پسری جام به دست
طره اش غالیه افشان و لبش باده پرست
تاخت از پرده برون با دو سر زلف سیاه
پرده از گونه چون ماه بر افکند و نشست
مست و هشیار ازین جلوه بوجدند و سماع
[...]
صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶
روزی که من به دوش فکندم ردای فقر
پهلو زدم به ملک جم از کبریای فقر
بیگانه شو ز فر فریدون و جاه کی
ایدل بشکر آنکه شدی آشنای فقر
درویش دل بدولت دارا نمیدهد
[...]
صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲
ما جهانجوی و جهانبان دلیم
رسته از مملکت آب و گلیم
هستی خویش بغم داده و باز
از عنایات غم دل خجلیم
از ازل آمده و دهر مدار
[...]
صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵
به تیره شب نظر آفتاب میبینم
رخ تو مینگرم یا که خواب میبینم
به غیر نقش خط از روی آبدار تو من
خط دو کون چو نقش بر آب میبینم
خراب عشق توام ورنه در عمارت خویش
[...]