ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۶
ای بسا دوستان که بگزیدم
تا بدیشان بمالم اعد را
راستی را بسعیشان ایام
داد مالش ولی بسی ما را
ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ١٠
بر کاتبان خویشتن املای بد مکن
چون سر زدند از پی تحریر خامه را
املا نگر که بر چه نویسندگان کنی
و ایشان بحضرت که نویسند نامه را
ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ١١
چشم پدر از هجر تو پوشیده چو گردید
فرزند دل افروز من ای بدر منیرا
پیراهن خود تحفه فرست ای پسر و گوی
القره علی وجه ابی یات بصیرا
ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ١۶
دانی چه موجبست که فرزند از پدر
منت نگیرد ار چه فراوان دهد عطا
یعنی درین جهان که محل حوادثست
در محنت وجود تو افکنده ئی مرا
ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٢٠
عطا میخواست از من ماهروئی
بگفتم جان ز بهر تست ما را
ولی باید ز فرمان سر نتابی
که این معنی بود قلب عطا را
ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٢١
گر خرد یار تست ابن یمین
بر طرب نه بنای کارت را
زانکه چندان تفاوتی نکند
بد و نیک تو کردگارت را
ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٢٢
گنهی میکنم کنون پنهان
ایزد آنرا نمیکند پیدا
کرم ذوالجلال ازین بیش است
که کند یاد آن بروز جزا
ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٣٠
مده دل ز دست ار غمی هست و خوفی
که آید دو چندانت شادی و یُسرا
نه ایزد چنین گفت در وحی منزل
مَع العُسرِ یُسرا مَع الیُسرِ عُسرا
ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٣۶
اگر نیک و گر بد چو خواهد رسید
ز ایام عمر تو روزی بشب
ببین روز را تا صلاح تو چیست
بغم به که آری بشب یا طرب
ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٣٨
دو مشفق اند ادیب و طبیب بر سر تو
نگاه دار بعزت دل ادیب و طبیب
ز درد خسته شوی گر بنالد از تو طبیب
بجهل بسته شوی گر برنجد از تو ادیب
ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴٣
مرا مهر خسرو چو تابان شود
چه باک ار بود خصم با کین و تاب
چو رخشان کند رخ ز شرق آفتاب
زحل خواه گوتاب و خواهی متاب
ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۴
هر چند که در خلاف وعده
مشهور جهان شدی چو عرقوب
با اینهمه نزد من عزیزی
چون یوسف مصر نزد یعقوب
ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴٧
هست همچون نمونه سخنت
ز آنچه داری تو در بدن محجوب
کر درونت بد است گفتت بد
ور درون تو خوب گفتت خوب
ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵٠
آرزومندی بدرگاه عبودیت مرا
همچو الطاف خداوندی ز غایت در گذشت
چشم آن دارم ز لطف حق که بینم روی تو
زانکه حرمان مرادم از نهایت در گذشت
ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵١
اکنون که هر کسی بمرادات واصلند
حرمان نگر که بنده بمهجوری اندرست
اینهم یکی ز جمله شوریده طالعیست
کین بنده ضعیف،برنجوری اندرست
ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵٢
آفت مرد چون ز شهرت اوست
خنک آنکس که خامل الذکرست
زانکه در مجلس اکابر عصر
ناقص القول کامل الذکرست
ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵٣
الهی معاصی ابن یمین
اگر چه ز غایت بسی در گذشت
نماند و گر هست در آب و خاک
اگر باد عفوت بدو برگذشت
ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵۴
از کوی حیات تا در مرگ
جز نیم نفس مسافتی نیست
وین طرفه که اندرین مسافت
گامی ننهی که آفتی نیست
ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٨٢
بگاه فقر توانگر نما-ز همت باش
که گر چه هیچ نداری بزرگ دارندت
نه آنکه با همه هستی شوی خسیس مزاج
شوی اگر تو چو قارون گدا شمارندت
ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٩١
بخور بنوش بپاش و بدان که حاصل عمر
خرد نداشت کسی کو بدیگری بگذاشت
منه ذخیره که بسیار کس ز غایت حرص
نهاد گنج بصد رنج و دیگری برداشت