گنجور

 
وفایی شوشتری

اگر مطرب آهنگ دیگر نمی زد

چو نی بر دل و جانم آذر نمی زد

به نی گر، نمی بود دمساز لعلش

دو صد طعنه بر تنگ شکر نمی زد

لبش همچو قند مکرّر نبودی

گرش بر لب نی مکرّر نمی زد

نمی کرد اینگونه مست و خرابم

اگر دمبدم دم به مزمر نمی زد

گر، از شور شیرینی نی نبودی

مرا این چنین شور بر سر نمی زد

دل زار چون زر، نمی گشت خالص

گر، آذر، به قلب مکدّر نمی زد

گر، از من نمی آمدی بوی عشقی

دل چون سپندم به مجمر نمی زد

بلی فیض عشق ار نبودی کلامم

به هر قلب چون سکّه بر زر نمی زد

برآن عاشقم من که گر او نبودی

خدا نقش این چار دفتر نمی زد

علی آنکه گر قدرت او نبودی

کس این خیمه بر چرخ اخضر نمی زد

خدا را خدایی نمی گشت ظاهر

گر او نعره ز الله اکبر نمی زد