گنجور

 
شاطر عباس صبوحی

ای که صد سلسله دل، بسته به هر مو داری

باز دل می‌بری از خَلق، عجب رو داری

خون عشّاق، حلال است، مگر در بر تو

که به دل، عادت چنگیز و هلاکو داری

از گل و لاله و سرو لب جو، بیزارم

تا تو بر سرو قدت روضهٔ مینو داری

تو پریزاده نگردی به جهان، رام کسی

حالت مرغ هوا، شیوهٔ آهو داری

این خط سبز بود سر زده زان شکّر لب

یا که در آب بقا، سبزهٔ خودرو داری

جای مستان همه در گوشهٔ محراب افتاد

تا که بالای دو چشمت خم ابرو داری

گر صبوحی شده پا بست تو، این نیست عجب

تا که صد سلسله دل، در خم گیسو داری

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode