گنجور

 
شاطر عباس صبوحی

وقت آن است که از خانه به بازار شویم

خرقه و سبحه فروشیم و به خمّار شویم

قدحی باده بنوشیم چه هشیار، چه مست

همچنان از در خمّار به گلزار شویم

صبحگاهان بنشانیم ز سر رنج خمار

به عیادت به سر نرگس بیمار شویم

با پری‌روی پریزاد به گلگشت بهار

ناپدید از نظر خلق به یک بار شویم

بلبل آشفته و مستانه سراید غزلی

مست و آشفتهٔ آن بادهٔ گلنار شویم

واعظ شهر اگر منکر می خوردن ماست

ما هم از گفتهٔ او بر سر انکار شویم

محتسب گر نکند حلم و صفا با رندان

با دف و چنگ و نی‌اش در صف پیکار شویم

سودی از گفته ندیدیم مگر تا قدری

لب ز گفتار ببندیم و به کردار شویم

گوهر بحر عطاییم چو خود نشناسیم

گوهر خویش ز بیگانه خریدار شویم

ای صبوحی طلب عشق ز بیگانه مکن

می‌توانیم که اندر طلب یار شویم