گنجور

 
اسیر شهرستانی

نیم دیوانه تنها با محبت همسری دارم

سخن با خویش می گویم دلی با دیگری دارم

برای امتحانم رخصت پرواز می بخشد

مگر صیاد پندارد که من بال و پری دارم

به نقش پا رسانم نسبتی در خاکساری‌ها

که لبریز شکست خویش بر کف ساغری دارم

تنک سرمایه ام از اشک و شوق گریه ای در دل

نه چون مینا دماغ خشکی و چشم تری دارم