گنجور

 
اسیر شهرستانی

سراپا یکدلم درد تمنای کسی دارم

همه تن دیده ام شغل تماشای کسی دارم

اگر گستاخم ای فرزانگان معذور داریدم

ز بی پروایی آن مه چه پروای کسی دارم

نگاهم گرده گلزارها در آستین دارد

سواد بینش از خاک کف پای کسی دارم

تمنا کشته تیرش تغافل زخم شمشیرش

ندانم اینقدر دانم که سودای کسی دارم

غبار من اسیر از سرکشی برخاک ننشیند

مگر در سر هوای سرو بالای کسی دارم