گنجور

 
اسیر شهرستانی

غباری از طواف کعبه مقصود می آید

کز استقبال او خورشید گردآلود می آید

جواب خویش را پیش از نوشتن می توان دانست

اگر قاصد نباشد نامه ما زود می آید

به دامان گهر سودا نمودم دانه اشکی

چه دانستم که تاراج زیان از سود می آید

شهادت می کند سرسبز کشت بی نیازان را

که کار ابر فیض از تیغ خون آلود می آید

اسیر از شکوه بیداد کیشان اینقدر دانم

که غافل شکرم از دل بر زبان خشنود می آید