نیم داغ گلی تا هر دو رویم یک هوا سوزد
دلم در آتش خویی نمی سوزد که واسوزد
دل پر آتشم در انتظار سوختن چون شد
که از مستی نداند داغ او را بر کجا سوزد
غمت اقبال را همسایه خود کرد و می ترسم
گرفتار تو داغ از سایه بال هما سوزد
ز رشکم سوختی لاف محبت واگذار ای دل
بده انصاف یک آتش تو را سوزد مرا سوزد
چه می پرسی اسیر از آفت برق نگاه او
دل و جان کفر و ایمان سوخت تا دیگر که را سوزد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مرا تا آتش هجران آن شیرین لقا سوزد
وجودم هر شبی چون شمع از سر تا به پا سوزد
مرا دل در بلا افکند و میسوزد کنون از غم
چنین دل سوختن بهتر بود، بگذار تا سوزد
چو اندیشم جدائی از وصال جانفزای او
[...]
تبسم کن که جان باده لعلی قبا سوزد
ز آب آتشین خویشتن یاقوت وا سوزد
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.