مرا تا آتش هجران آن شیرین لقا سوزد
وجودم هر شبی چون شمع از سر تا به پا سوزد
مرا دل در بلا افکند و میسوزد کنون از غم
چنین دل سوختن بهتر بود، بگذار تا سوزد
چو اندیشم جدائی از وصال جانفزای او
تنم در آتش اندیشه، هر عضوی جدا سوزد
دعائی بر فلک گفتم فرستم، باز گویم
پر مرغان قدسی را نباید کان دعا سوزد
به هر دم در هوائی دیگرست این مرغ، میترسم
که آه آتشینم مرغ را در هوا سوزد
روم در باغ بی او، از دم سرد و دل گرمم
کلاه لاله بر خاک اوفتد، گل را قبا سوزد
حدیث سینهٔ سوزان، چراغ گور ناصر شد
سر خاک غریبان را، کسی شمع از کجا سوزد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تبسم کن که جان باده لعلی قبا سوزد
ز آب آتشین خویشتن یاقوت وا سوزد
نیم داغ گلی تا هر دو رویم یک هوا سوزد
دلم در آتش خویی نمی سوزد که واسوزد
دل پر آتشم در انتظار سوختن چون شد
که از مستی نداند داغ او را بر کجا سوزد
غمت اقبال را همسایه خود کرد و می ترسم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.