مرا تا آتش هجران آن شیرین لقا سوزد
وجودم هر شبی چون شمع از سر تا به پا سوزد
مرا دل در بلا افکند و میسوزد کنون از غم
چنین دل سوختن بهتر بود، بگذار تا سوزد
چو اندیشم جدائی از وصال جانفزای او
تنم در آتش اندیشه، هر عضوی جدا سوزد
دعائی بر فلک گفتم فرستم، باز گویم
پر مرغان قدسی را نباید کان دعا سوزد
به هر دم در هوائی دیگرست این مرغ، میترسم
که آه آتشینم مرغ را در هوا سوزد
روم در باغ بی او، از دم سرد و دل گرمم
کلاه لاله بر خاک اوفتد، گل را قبا سوزد
حدیث سینهٔ سوزان، چراغ گور ناصر شد
سر خاک غریبان را، کسی شمع از کجا سوزد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از سوز و گداز خود به خاطر جدایی و دوری معشوق میگوید. او حس میکند که وجودش مانند شمعی در آتش است و هر شب به خاطر عشق و غم میسوزد. دلش به خاطر درد جدایی آتش میگیرد و او میگوید که بهتر است همینطور بسوزد. اندیشه جدایی به او فشار میآورد و بدنش از این فکر میسوزد. او با دعا امیدوار است که روحش از این آتش دور بماند و نگران است که صدای آهش باعث آسیب به موجوداتی که در هوا هستند، شود. در نهایت، او به باغی میرود که معشوق در آن نیست و حتی با وجود دل گرمش، احساس سردی میکند. شعر به شدت احساساتی و غمگین است و نشاندهنده عمق درد و سوز عشق است.
هوش مصنوعی: حسرت و ج Separation از آن معشوق شیرینم وجود مرا به شدت میسوزاند، به طوری که هر شب مانند شمعی از سر تا پا در آتش اشتیاق میسوزم.
هوش مصنوعی: دل من در مشکلات و سختیها گرفتار شده و اکنون از درد و غم میسوزد. بهتر است که این دل بسوزد و من تسلیم این آتش باشم.
هوش مصنوعی: وقتی به جدایی از معشوقی که جانم را تازه میکند فکر میکنم، احساس میکنم هر لحظه وجودم تحت تأثیر آن اندیشه در آتش میسوزد.
هوش مصنوعی: من دعایی به آسمان کردم و میخواهم دوباره بگویم که نباید آن را برای پرندگان فرشتگان بفرستم، زیرا آن دعا ممکن است آتش بگیرد.
هوش مصنوعی: این پرنده همیشه در حال تغییر وضعیت است و هر لحظه در فضای جدیدی پرواز میکند. از این میترسم که احساس عمیق و سوزان دوستداشتن من سبب آسیب دیدن این پرنده در پروازش شود.
هوش مصنوعی: من به باغی میروم که بیاوست، در حالی که دلم گرم و احساساتم سرد است. کلاه لالهام بر خاک او میافتد و گل را در این زیر دلتنگی، سوزانده میشود.
هوش مصنوعی: سینهای پر از درد و آتش، به یاد ناصر، روشنکنندهی دلهای ناامید شده است. بر سر خاک غریبانی که به فراموشی سپرده شدهاند، کسی نیست که یاد و عشق آنها را زنده کند و شعلهای از شمعی روشن کند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تبسم کن که جان باده لعلی قبا سوزد
ز آب آتشین خویشتن یاقوت وا سوزد
نیم داغ گلی تا هر دو رویم یک هوا سوزد
دلم در آتش خویی نمی سوزد که واسوزد
دل پر آتشم در انتظار سوختن چون شد
که از مستی نداند داغ او را بر کجا سوزد
غمت اقبال را همسایه خود کرد و می ترسم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.