رخی از باده رخشان می توان کرد
گلی از شعله خندان می توان کرد
اگر از خویش پنهان می توان شد
تو را از خلق پنهان می توان کرد
ز شور بیخودی در بزم مستان
دل ما را نمکدان می توان کرد
ز رویت خنده بر گل می توان زد
سرش را هم چراغان می توان کرد
بهار سینه صافی تربت من
گل از خاکم به دامان می توان کرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نه صبر از وصل جانان می توان کرد
نه هجران بر خود آسان می توان کرد
نه با دل بر توان آمد به تدبیر
نه از وصل تو درمان می توان کرد
نه سرّ عشق با کس می توان گفت
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.