گنجور

 
اسیر شهرستانی

در تن بیمار لعل روح پرورد تو نیست

استخوانی کو نمک پرورده درد تو نیست

غیر مژگانی که باشد خانه زاد چشم تر

کس در این ره محرم نظاره گرد تو نیست

لذت عشقت نه تنها با دل ریش است و بس

مرهم آسودگی هم خالی از درد تو نیست

گرچه از دستت کسی را نیست رنگی جز حنا

نیست یک گل در چمن کو دستپرورد تو نیست

با غم او شکوه در افسردگی کم کن اسیر

آتش پروانه چون خاکستر سرد تو نیست