گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
اسیر شهرستانی

کدام شوق به راه دویدن افتاده است

که بی خبر دل ما از تپیدن افتاده است

ز بیزبانی من وحشت نگاه کسی

چو دام دیده به فکر رمیدن افتاده است

چه دیده ها که ز شرم رخ تو آب شده است

چو قطره ای که ز چشم چکیدن افتاده است

غبار ما ز صبا هم بلد نمی گیرد

به وادی سفر نارسیدن افتاده است

جهان خراب شد و گرد بر نمی خیزد

دگر دل که زمشق تپیدن افتاده است

ز اعتدال بهار جنون چه می پرسی

گلی است شعله که از دست چیدن افتاده است

اثر زبانه کش ناله خموش اسیر

چه گوشها که به فکر شنیدن افتاده است