گنجور

 
اسیر شهرستانی

حشر آرام لقب آتش خس پوش من است

زهره زهر نما باده سر جوش من است؟

خندد از چهره خارم گل رخسار کسی

همچو دل آینه ای در بغل هوش من است

تا مروت نکشد خجلت رسوایی خویش

قفل زندان شکایت لب خاموش من است

گریه در پرده غیرت چقدر خنده نماست

خون خود خوردن و گلرنگ شدن جوش من است