گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

تو منی من تو ام ، توئی بگذار

بشنو از من تو هم دوئی بگذار

چیست نقش خیال ما و توئی

همچو خوابیست این خیال دوئی

آفتابست و عالمش سایه

سایه روشن به نور همسایه

عین اول یکیست تا دانی

عین اول سزد اگر خوانی

جام گیتی نماش می خوانند

اصل مجموع عالمش دانند

عاشقان از شراب او مستند

همه عالم به نور او هستند

باطنش آفتاب ظاهر ماه

ما محبیم و او حبیب الله

آبروئی ز عین دریا جو

سر درّ یتیم از ما جو

نظری کن که نور دیدهٔ ماست

آنه عالم به نور خود آراست

گنج و گنجینه و طلسم نگر

صفت و ذات بین و اسم نگر

مظهر اسم اعظمش خوانم

بلکه خود اسم اعظمش دانم

اسم اعظم طلب کن از کامل

زان که کامل بود بدان فاضل

سید عالمست و ما بنده

بنده در خدمت است پاینده

نظری به حال ما فرمود

گنج اسما به ما عطا فرمود

در گنجینهٔ قدم بگشود

نقد آن گنج را به ما بنمود

آفتابست و ماه خوانندش

پادشاه و سپاه خوانندش

اول انبیاء و آخر اوست

باطن اولیا و ظاهر اوست

همه عالم طفیل او باشد

روح قدسی ز خیل او باشد

باد بر آل او درود و سلام

بر همه تابعان او به تمام

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]