گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

بر در غیر می روی حیف است

به عدم می روی چه آری هیچ

ای که گوئی که سیم و زر دارم

چون بمیری بگو چه داری هیچ

عمر عاشق خوشست با معشوق

عمر بی او اگر گذاری هیچ

ای که گوئی که مانده ام صد سال

نفسی چند می شماری هیچ

این همه علم کرده ای حاصل

باز فرما که در چه کاری هیچ