گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

نقش نقاش است نقش این خیال

غیر این نقش خیال او محال

در همه آئینه ای روشن نمود

آن جمال بی مثال پر کمال

عشق جانان است جان عاشقان

این چنین جانی کجا یابد زوال

آفتابی مه لقا پیدا شده

گاه بدری می نماید گه هلال

عشق سرمست است در کوی مغان

عقل مخمور است و مانده بی مجال

چون یکی اندر یکی باشد یکی

آن یکی گه هجر باشد گه وصال

نعمت الله در محیط عشق او

خوش حیاتی باشد از آب زلال

 
 
 
ناصرخسرو

گر دگرگون بود حالت پارسال

چونکه دیگر گشت باز امسال حال؟

تیر بودی چون شده‌ستی چون کمان؟

لاله بودی چون شده‌ستی چون تلال؟

ای نشانده‌یْ دست روز و سال و ماه

[...]

وطواط

ای جمال دولت ، ای چرخ جلال

وی ز تو افزوده گیتی را جمال

ای سعادت را بصدرت انتما

وی سیادت را بقدرت اتصال

اختران از رای تو جویندنور

[...]

انوری

ای به هستی داده گیتی را کمال

ملک را فرخنده هر روز از تو فال

صدر دنیایی و دنیا را به تو

هست هر ساعت کمالی بر کمال

چون وزارت آسمان رفعت شود

[...]

مولانا

ای گذر کرده ز حال و از محال

رفته اندر خانهٔ فیه رجال

ای بدیده روی وجه‌الله را

کین جهان بر روی او باشد چو خال

خال را حسنی بود از رو بود

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۲۹۵ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه