گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

عشق سرمست است و دارد دور باش

عقل را گوید از این در دور باش

تندرست است آنکه دارد درد عشق

ور بود بی درد گو رنجور باش

عشق او داری ز عالم غم مخور

چون غم او می خوری مسرور باش

رند مستی گر بیابی مست شو

ور به مخموری رسی مخمور باش

ناظر او باش چون اهل نظر

ور نداری این نظر منظور باش

عشق سرداری اگر داری بیا

بر سر دار فنا منصور باش

نعمت الله نور چشم مردم است

چشم داری طالب این نور باش

 
 
 
عین‌القضات همدانی

تو گدائی دور باش از پادشاه

ورنه بر جان تو آید دور باش

گر وصال شاه میداری طمع

از وصال خویشتن مهجور باش

عطار

غیرت آمد بر دلم زد دور باش

یعنی ای نااهل ازین در دور باش

تو گدایی دور شو از پادشاه

ورنه بر جان تو آید دور باش

گر وصال شاه می‌داری طمع

[...]

مشاهدهٔ ۷ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
صفی علیشاه

از منافق ای اخی مستور باش

شهرها از صحبت او دور باش

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه