گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

خاک میخانه بر سر ما ریز

جام می را بگیر و بر ما ریز

بر در میفروش خوش بنشین

از سر هر دو کون هم برخیز

عین ما را به عین ما بنگر

قطره و بحر را به هم آمیز

بزم عشقست و عاشقان سرمست

تو اگر زاهدی ز ما پرهیز

فتنه در چار سوی جان افتاد

از هیاهوی عشق شورانگیز

عشق مست است و میزند بی باک

تیغ برّان و خنجر سر تیز

من سر سید است در دستم

به از این خود کجاست دست آویز

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
مسعود سعد سلمان

منم امروز بسته در سمجی

چشم بر دوخته چو مار گریز

هست پیراهنی و شلواری

نیست بر هر دو نیفه و تیریز

بر جهان دارم و روا دارم

[...]

سنایی

ای سنایی به گرد حران گرد

تا بیابی ز جود ایشان چیز

نزد نادیدگان و نااهلان

کی بود بذل و همت و تمییز

کودک خرد بی‌خرد بدهد

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۵۵ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
حمیدالدین بلخی

نرگسم وعده کرد و داد پیاز

شکرم وعده کرد و داد مویز

عوض در بمن نمود شبه

بدل زر بمن رسید پشیز

نیست انبان بی سر و پایان

[...]

مشاهدهٔ ۴ مورد هم آهنگ دیگر از حمیدالدین بلخی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه