گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

که را روئی چنین زیباست امروز

که را لعلی روان افزاست امروز

به بالای تو سروی در چمن نیست

ز من بشنو حدیث راست امروز

نمی دانم چه خواهد کرد چشمت

که از دستی دگر برخاست امروز

چه روی است آن به نام ایزد که در وی

نشان لطف حق پیداست امروز

مرا گفتار نغز دلپذیر است

تو را روی جهان آراست امروز

نمودی روی و فردا بود وعده

چه حال است این مگر فرداست امروز

ز دست نرگس مخمور مستت

جهان پر فتنه و غوغاست امروز

ز سودای جمالت عارف شهر

چو من دیوانه و شیداست امروز

غنیمت دان حضور نعمت الله

که دشمن را شب یلداست امروز

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
ادیب صابر

همه مقصود ما شد راست امروز

که آن مقصود دل با ماست امروز

گر آراید بهار نو جهان را

جهان را روی او آراست امروز

دلم دی وصل او حاجت همی خواست

[...]

قاسم انوار

دلم در عشق ناپرواست امروز

ز جانان در سرم سوداست امروز

گدایان را ازین معنی خبر نیست

که: سلطان جهان با ماست امروز

ز انوار تجلی جمالش

[...]

فیض کاشانی

بکین غم فلک بر خواست امروز

بیا ساقی که روز ماست امروز

بگردان جام می دوران شادی است

هوای ساغر و میناست امروز

بگردش آر چشمان تو میناست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه