گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

بیا و پردهٔ هستی برانداز

به خاک نیستی خود را درانداز

برانداز این بنای خودپرستی

ز نو طرحی و فرشی دیگر انداز

سرای عقل ، بنیادی ندارد

خرابش ساز و بنیادش برانداز

سر زلف بتی رعنا به دست آر

چو سرمستان به پای او سرانداز

چو عشقش مجمری بر آتش انداز

تو عود جان روان در مجمر انداز

خراباتست و رندان لاابالی

بیا ساقی و می در ساغر انداز

اگر خواهی که یابی ذوق سید

نظر بر معنی صورتگر انداز

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مولانا

به سوی ما نگر چشمی برانداز

وگر فرصت بود بوسی درانداز

چو کردی نیت نیکو مگردان

از آن گلشن گلی بر چاکر انداز

اگر خواهی که روزافزون بود کار

[...]

ابن یمین

خلیلم گو نقاب از رخ برانداز

شکستی بر بتان آذر انداز

بسنبل شورها در عالم افکن

بنرگس فتنه ها در کشور انداز

ز زلف عنبرین بگشای بندی

[...]

سلمان ساوجی

به ساقی گفت: «جام می درانداز

اساس عقل دستوری برانداز

فایز

یک اندک مجمرت بالاتر انداز

سلاسل را به گردن بهتر انداز

گذشتی از بر چشمان فایز

غراب آسا زمانی لنگر انداز

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه