گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

برو ای میر من به مال مناز

بیش از این سیم و زر به هم مگداز

تا کی آزار خلق می جوئی

مکن آزار ور نیابی باز

ور خماری و درد سر داری

با من مست کی شوی دمساز

سخنم ساقی است روح افزا

نفسم مطربیست خوش آواز

ملک من عالمی است بی پایان

و آن تو از ختاست تا شیراز

من به سلطان خویش می نازم

تو به تاج و سریر خود می ناز

نعمت الله پیر رندان است

گر مریدی به پیر خود پرداز