گنجور

 
ابن یمین

خلیلم گو نقاب از رخ برانداز

شکستی بر بتان آذر انداز

بسنبل شورها در عالم افکن

بنرگس فتنه ها در کشور انداز

ز زلف عنبرین بگشای بندی

گره بر کار مشکین اذفر انداز

از آن مشکین رسن یعنی که زلفت

مرا در گردن جان چنبر انداز

بخنده پسته شیرینت بگشای

بسوی طوطی جان شکر انداز

دلم سلطان عشقت را وفا بست

ازو رخت صبوری بر در انداز

ز بهر درد دل ابن یمین را

دوای جان ازو رمزی در انداز

 
 
 
مولانا

به سوی ما نگر چشمی برانداز

وگر فرصت بود بوسی درانداز

چو کردی نیت نیکو مگردان

از آن گلشن گلی بر چاکر انداز

اگر خواهی که روزافزون بود کار

[...]

سلمان ساوجی

به ساقی گفت: «جام می درانداز

اساس عقل دستوری برانداز

شاه نعمت‌الله ولی

بیا و پردهٔ هستی برانداز

به خاک نیستی خود را درانداز

برانداز این بنای خودپرستی

ز نو طرحی و فرشی دیگر انداز

سرای عقل ، بنیادی ندارد

[...]

فایز

یک اندک مجمرت بالاتر انداز

سلاسل را به گردن بهتر انداز

گذشتی از بر چشمان فایز

غراب آسا زمانی لنگر انداز

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه