گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

جام جهان نماست که داریم در نظر

در وی نگاه کن که بیابی ز ما خبر

تمثال حسن اوست در این آینه عیان

یا نور آفتاب که پیداست در قمر

گر چشم روشن تو از آن نور دیده است

در هر چه بنگری به همان نور می نگر

نقش خیال غیر چه بندی که هیچ نیست

بگذر ز غیر او و هم از خویش درگذر

مائیم کنج خلوت و رندان باده نوش

دائم نشسته ایم و نگردیم در به در

ساقی مدام ساغر می می دهد به ما

نوشیم عاشقانه و جوئیم ازو دگر

در چشم مست سید ما هر که دید گفت

نور محمدی است که پیداست در بصر

 
 
 
عنصری

سروست و بت نگار من آن ماه جانور

ار سرو سنگ دل بود و بت حریر بر

فرخی سیستانی

باری ندانمت که چه خو داری ای پسر

تا نیستی مرا و ترا هیچ درد سر

همچون مه دو هفته برون آیی از وثاق

همچون مه گرفته درون آییم ز در

رغم مرا چو سرکه مکن چون بمن رسی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
عسجدی

اخگر هم آتشست ولیکن نه چون چراغ

سوزن هم آهنست ولیکن نه چون تبر

کلکش چو مرغکیست دو دیده پر آب مشک

وز بهر خیر و شر زبانش دو شاخ وتر

منوچهری

آن سوسن سپید شکفته به باغ در

یک شاخ او ز سیم و دگر شاخ او ز زر

پیراهنیست گویی دیبا ز شوشتر

کز نیل ابره استش و از عاج آستر

قطران تبریزی

تا بیشتر زند بدلم عشق نیشتر

باشد مرا بمهر بتان میل بیشتر

اندیشه یکی پسر اندر دلم فتاد

هرگز نیامده ببر من چنو پسر

تا عشق آن پسر بسرم بر نهاد رخ

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه