گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

نور روی اوست ما را در نظر

آینه بردار و رویش می نگر

یک وجود و صد هزاران آینه

آن یکی در هر یکی خوش می شمر

ذوق اگر داری درین دریا نشین

تا دمی از حال ما یابی خبر

گنج اگر جوئی بجو در کنج دل

چند گردی در پی زر در به در

آینه گر صد نماید گر هزار

می نماید آفتابی در نظر

سایه بان حضرت او عالم است

نور او می بین و در عالم نگر

دم به دم ساقی گرت جامی دهد

عاشقانه نوش کن می جو دگر

در خرابات مغان در نه قدم

عمر خود در پای خم می بر بسر

عشقبازی معتبر کاری بود

کار سید خود نباشد مختصر