گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

یک حقیقت هست ما را در نظر

این حقیقت در حقایق می نگر

هم حقیقت هم حقایق آن توئی

با خود آ گر زانکه هستی با خبر

اصل و فرع عالمی ای نور چشم

حق طلب فرما و از خود درگذر

چون یکی اندر یکی باشد یکی

آن یکی در عین اعیان می نگر

زر یکی و تنگهٔ زر بی شمار

یک حقیقت صورتش بی حد و مر

آفتابی تافته بر آینه

گشته پیدا فتنهٔ دور قمر

بگذر از مخموری ای جان عزیز

نعمت الله جوی وان گه باده خور