روشن است از نور رویش دیدهٔ اهل نظر
در نظر بنشین خوشی اهل نظر را می نگر
وقت فرصت دان دمی بی عشق او یک دم مزن
صحبت عمر عزیز است و غنیمت می شمر
ما و دلبر در سرابستان دل همصحبتیم
عقل بر درمانده و از حال دلبر بی خبر
غرقه در دریای عشق و دست و پائی می زنیم
تا از این دریا چه آید بر سر ما ای پسر
نقشبندی می کند بر آب چشم ما خیال
هر دمی نقش خیالی می نگارد در نظر
ز آفتاب حسن او عالم همه پر نور شد
آن چنان ماهی که دیده در چنین دور قمر
سید عشاق آمد عقل از اینجا گو برو
شه درآمد آن گدا سرگشته گردد در به در
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی و عشق بیان میکند. شاعر به نقش عشق در زندگی و اهمیت لحظات همراهی با معشوق اشاره میکند. او به عمق احساسات خود و محو شدن در عشق اشاره دارد و به فرح و لذت ناشی از زیبایی معشوق میپردازد. در این دنیا پر از عشق، عقل و هوش انسانی ناتوان مینماید و تنها دلبر است که حقیقت را درک میکند. شاعر درنهایت، به عظمت و زیبایی معشوق اشاره میکند که تمام عالم را نورانی کرده و در مورد عشق و جستجوی حقیقت در آن سخن میگوید.
هوش مصنوعی: روشنی چهرهاش برای اهل نظر کاملاً واضح است. در نظر بنشین و لذت و خوشیِ کسانی که میتوانند به درستی ببینند را تماشا کن.
هوش مصنوعی: زمان را غنیمت بشمار و در لحظهای که فرصت داری، بیعشق او صحبت نکن. زیرا عمر عزیز است و باید از آن به درستی بهرهبرداری کنی.
هوش مصنوعی: ما و معشوقهام در دنیای خیال و توهم دل با هم گفتگو میکنیم، در حالی که عقل و من در گمراهی و ناتوانی هستیم و از حال و روز معشوقهام بیخبر هستیم.
هوش مصنوعی: ما در عشق غرق شدهایم و با تمام قوت تلاش میکنیم تا ببینیم این مسیر چه سرنوشتی برای ما رقم خواهد زد، پسرم.
هوش مصنوعی: فکر و خیال ما همچون نقوشی است که بر روی آب چشمانمان نقش میبندد و هر لحظه تصاویری از این خیالات در تیرگی چشم ما شکل میگیرد.
هوش مصنوعی: حسنت، همانند آفتاب، جهانیان را روشن و پرنور کرده است، همچون ماهی که در دوردستها دیده میشود.
هوش مصنوعی: عاشق پیشهای به جمع آمده و عقل نمیداند که چه کند و به او میگوید که برود. در این میان، گدایی سرگردان و در جستجوی چیزهایی از در خانهای به در خانهای دیگر میرود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
عارضش را جامه پوشیدست نیکویی و فر
جامه ای کش ابره از مشکت وز آتش آستر
طرفه باشد مشک پیوسته بآتش ماه و سال
و آتشی کو مشک را هرگز نسوزد طرفه تر
چون تواند دل برون آمد ز بند حلقه هاش
[...]
بر گرفت از روی دریا ابر فروردین سفر
ز آسمان بر بوستان بارید مروارید تر
گه بروی بوستان اندر کشد پیروزه لوح
گه به روی آسمان اندر کشد سیمین سپر
هر زمانی بوستان را خلعتی پوشد جدا
[...]
اصل نفع و ضر و مایهٔ خوب و زشت و خیر و شر
نیست سوی مرد دانا در دو عالم جز بشر
اصل شر است این حشر کز بوالبشر زاد و فساد
جز فساد و شر هرگز کی بود کار حشر؟
خیر و شر آن جهان از بهر او شد ساخته
[...]
ابر سیمابی اگر سیماب ریزد بر کمر
دود سیماب از کمر ناگاه بنماید اثر
ور ز سرما آبدان قارورۀ شامی شدست
باز بگدازد همی قاروره را قاروره گر
ور سیاه و خشک شد بادام تر ، بیباک نیست
[...]
مابَقی فی النّاسِ حُرٌّ
لاٰوَلاٰفی الْجِنّ حُرٌّ
قَدْمَضیٰحُرُّ الْفَریَقیْنِ
فُحُلْو اُلْعَیْشِ مُرٌّ
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.