گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

یافتم از نور تو تابی دگر

دیدم از مهر تو مهتابی دگر

جز در خلوتسرای عشق تو

نیست عشاق تو را بابی دگر

دیگران از آب و گل باشند و ما

از گل عشقیم و از آبی دگر

آنکه جان ما خیال روی اوست

دیده ام بیدار و در خوابی دگر

ما محبان حبیب عاشقیم

تو محب حب احبابی دگر

بی سبب ما با مسبب همدمیم

ای مسبب بنگر اسبابی دگر

سیدم در صحبت صاحبدلان

محرم یاران و اصحابی دگر