گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

آب حیات ماست که می نام کرده اند

روحست و همچو راح در اینجام کرده اند

آنها که زاهدند ندارند ذوق می

ترک شراب ناب به ناکام کرده اند

در جام می مستیم درد خواره و رندیم دردمند خیال

ما را دوا به جام غم انجام کرده اند

رخش نقش بسته اند

آنگاه از لبش طمع خام کرده اند

از نور سیدم اثر صبح دیده شام

در تار زلف او خبر شام کرده اند