گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

اهل نظران دیده به روی تو گشایند

حسن تو در آئینهٔ یکتا بنمایند

خورشید جمال تو نموده است به ما روی

آنها که طلبکار لقایند کجایند

در آینه حسن تو نمایند خدا را

صاحبنظرانی که منور به خدایند

رندان سراپردهٔ میخانه در این دور

شاید که به پابوس تو هر دم به سر آیند

بی دُردی دردت نتوان یافت دوائی

دلها همه زان خستهٔ این درد و دوایند

ای عقل برو از در میخانه که رندان

مستند و به امثال تو این در نگشایند

هر بیت که سید ز سر ذوق بگوید

سریست که مستان همه آن بیت سرایند

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
امیرخسرو دهلوی

روزی مگر این بسته در ما بگشایند

وز لطف من گشمده را راه نمایند

گر خلق جهان حال من خسته بدانند

از عین تحیر سرانگشت بخایند

عمری ست که از جور فلک با غم و دردم

[...]

ملک‌الشعرا بهار

پیوند ببندند بتان لیک نپایند

ور زان که بپایند بگویند و نیایند

وانگه چو بیایند نخندند و ز عشاق

خواهندکه‌شان هیچ‌ نبوسند و نگایند

گویند نباتی را، مردم به دهان در

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه