نقشی است خیالش که به هر دست بر آید
دستی که از آن نقش بگیرد به سر آید
نقاش به هر لحظه کشد نقش خیالی
آن نقش رود باز به نقش دگر آید
در نور رخش شاهد و معنی بنماید
هر صورت خوبی که مرا در نظر آید
پرسی خبری از دل و دل بی خبر از عشق
از بی خبر ای یار به تو کی خبر آید
ساقی در میخانه گشادست به رندان
کو عاشق مستی که ازین خانه درآید
بگذشت شب و ماه فرو رفت ولیکن
امید که صبح آید و خورشید برآید
صد نعره برآید ز دل عاشق سرمست
گر مطرب ما گفتهٔ سید بسراید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به تصاویری خیالی و نقشهایی اشاره میکند که هر لحظه خلق میشوند و دوباره به شکلهای دیگری در میآیند. او از زیباییها و عشق سخن میگوید و از دل بیخبرش میپرسد. در میخانه نیز از شوق و مستی عاشقان صحبت میکند و امیدوار است که صبح و نور خورشید دوباره بیاید. در نهایت، شاعر از سرمستی عاشقان و نغمههایی که در دل آنها وجود دارد با شور و شوق حرف میزند.
هوش مصنوعی: تصویری از خیال اوست که هر کسی میتواند آن را به تصویر بکشد، اما تنها کسی موفق به انجام این کار میشود که از آن تصویر بهرهبرداری کند.
هوش مصنوعی: نقاش در هر لحظه تصویری را به خیال خود ترسیم میکند، اما آن تصویر دوباره به شکلی دیگر تغییر میکند.
هوش مصنوعی: در نور چهرهات، هر زیبایی که به چشمم میآید، معنای خاصی پیدا میکند و خودش را نشان میدهد.
هوش مصنوعی: تو از دل میپرسی و دل از عشق بیخبر است. ای یار، آیا زمانی میرسد که تو از این حال باخبر شوی؟
هوش مصنوعی: ساقی در میخانه به روی عاشقانی که مست هستند، در را باز کرده است و به آنها اجازه ورود به این مکان را میدهد.
هوش مصنوعی: شب به پایان رسید و ماه غروب کرد، اما امید داریم که صبح بیاید و خورشید طلوع کند.
هوش مصنوعی: عاشق شاداب و سرمست، از دلش صد نغمه و فریاد برمیآید، اگر نوازنده ما گوش دهد و به سخنان آقا توجه کند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هر روز مرا عشق نگاری بسر آید
در باز کند ناگه و گستاخ در آید
ور در بدو سه قفل گران سنگ ببندم
ره جوید و چون مورچه از خاک برآید
ور شب کنم از خانه بجای دگر آیم
[...]
هرگه که مرا ز آمدن تو خبر آید
از جان و دلم انده دیرینه برآید
بسیار عنا دیدم در کان گهر من
از بخت همی کانم نزد گهر آید
هر روز من از آمدنت شاد کنم دل
[...]
آخر چو بود عمر همه کام برآید
شب گر چه بود تیره هم آخر سحر آید
هر نکته که از زهر اجل تلختر آید
آن را چو بگوید لب تو چون شکر آید
در چاه زنخدان تو هر جان که وطن ساخت
زود از رسن زلف تو بر چرخ برآید
هین توشه ده از خوشه ابروی ظریفت
[...]
گر صبر کنی ور نکنی موی بناگوش
این دولت ایام نکویی به سر آید
گر دست به جان داشتمی همچو تو بر ریش
نگذاشتمی تا به قیامت که بر آید
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.