گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

عقل هر دم که در سرود آید

به دم سرو باده پیماید

سخن عقل پیش عشق مگو

کان سخن خود به کار می ناید

عشق را خود گشایشی دگرست

هیچ کاری ز عقل نگشاید

جام گیتی نمای را به کف آر

که به تو روی خویش بنماید

آفتابی مدام در دور است

به یکی جا دمی نمی پاید

عشق هر لحظه مجلسی سازد

هر زمان بزم نو بیاراید

نفسی باش همدم سید

گر تو را همدم خوشی باید

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
دقیقی

چرخِ گردان نهاده دارد گوش

تا ملک مر ورا چه فرماید

زُحَل از هیبتش نمی‌داند

که فلک را چگونه پیماید

صورتِ خشمش ار ز هیبتِ خویش

[...]

عنصری

بد ز بد گوهران پدید آید

هر کسی آن کند کزو زاید

مسعود سعد سلمان

ای خداوند رای سامی تو

مملکت را همی بیاراید

عزم تو ملک شاه را تیغ است

که چو تیغش ز زنگ بزداید

از غم و رنج و انده و تیمار

[...]

مشاهدهٔ ۶ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
وطواط

جز مکارم زشمس دین ناید

سیرت سروران چنین باید

رتبت ملک و زینت دولت

از خصالش همی بیفزاید

معجزات از بیان او خیزد

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از وطواط
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه