نگار مست من هر دم ز نو بزمی بیاراید
در میخانه بگشاید به رندان باده بخشاید
به هر دم مهر می جوید که با وی راز خود گوید
حیات جاودان است او ولی با کس نمی پاید
جمالش در نظر دارم به هر حسنی که می بینم
خیالش نقش می بندم به هر حالی که پیش آید
مرا ساقی سرمستان دهد هر لحظه ای جامی
به هر جامی که می نوشم مرا جانی بیفزاید
اگر جامی به بزم آری ز خم می بری پر می
وگر پیمانه ای آری به تو پیمانه پیماید
بیا ای جان رها کن دل اگر جانانه می جوئی
برو ای دل ز جان بگذر گرت دلدار می باید
حدیث عاشقی بشنو که تا ذوق خوشی یابی
حریف نعمت الله شو که تا جانت بیاساید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر دربارهی لذتهای دنیوی و عشق بیان شده است. شاعر از عشق خود به معشوق سخن میگوید و به شادی و شگفتیهای میخانه و لحظات سرخوشی اشاره میکند. عشق او جاودانه است اما به خاطر ناپایداری آن، با کسی نمیماند. او به زیبایی و جذابیت معشوقش توجه دارد و با هر جرعهای از شراب، زندهتر میشود. شاعر از شنونده دعوت میکند که اگر به دنبال عشق واقعی است، باید دل را رها کند و به عشق و لذتهای زندگی بپردازد. در نهایت، او اهمیت عشق و دوستی را یادآور میشود تا از زندگی لذت ببرد.
هوش مصنوعی: معشوقهام همواره با زیباییهای تازهای خود را در محفل میآراید و در میخانه در را به روی رندان باز میکند تا به آنان نوشیدنی بدهد.
هوش مصنوعی: در هر لحظه، عشق میکوشد تا با او سخن از راز دل بگوید. او همیشه زنده و جاویدان است، اما این عشق هرگز با کسی باقی نمیماند.
هوش مصنوعی: من زیباییاش را در هر چیزی که میبینم تصور میکنم و در هر شرایطی که پیش بیاید، تصوری از او در ذهنم میسازم.
هوش مصنوعی: ساقی هر لحظه به من جامی میدهد و با هر جرعهای که مینوشم، جانم تازهتر میشود.
هوش مصنوعی: اگر در مجلس شراب، جامی بیاوری پر از می، در این صورت هر پیمانهای که به تو بدهند، پر خواهد بود.
هوش مصنوعی: بیا، ای جان؛ اگر به دنبال محبوب و معشوق خود هستی، دل را کنار بگذار. ای دل، اگر به خاطر محبوبات نیاز است، از جان خود بگذر.
هوش مصنوعی: گفتار عاشقانهای را بشنو تا بتوانی شادی و لذت را تجربه کنی. با رفیق نعمتالله همراه شو تا آرامش روحت را به دست بیاوری.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
می اکنون لعل تر گردد که گل رخسار بنماید
تو گویی گل همی هر روز در می رنگ بفزاید
می از گل گونه بستاند، گل از می رنگ برباید
گل و می را تو پنداری که یک مادر همی زاید
نگارینا بدین شادی مرا گر می دهی شاید
[...]
یکی بیجان و بیتن ابلق اسپی کاو نفرساید
به کوه و دشت و دریا بر همیتازد که ناساید
سواران گر بفرسایند اسپان را به رنج اندر
یکی اسپی است این کاو مر سواران را بفرساید
سواران خفتهاند وین اسپ بر سرشان همیتازد
[...]
کسی کو را عیان باید، خبر پیشش محال آید
چو سازد با عیان خلوت، کجا دل در خبر آید
جهان را شاه فرخ پی چنین باید چنین باید
که خلق عالم اندر سایه عدلش بیاساید
خجسته رای او در ملک راه فتنه بر بندد
مبارک روی او از خلق کار بسته بگشاید
چو دریا طبع او رادی کند دایم غنی ماند
[...]
ملامت نیست گر گویم مرا با دوست می باید
مگر قاضی بدین فتوا جوابی باز فرماید
چو مجنون از غمِ لیلی اگر زاری کنم زیبد
چو فرهاد از لبِ شیرین اگر شوری کنم شاید
از آن ترسم که قاضی گوید این از شرع بیرون است
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.