گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

به سر عاشقان که عین وجود

در دو عالم جز او نبود وجود

آن یکی در دو کون پیدا شد

این دوئی زان سبب نمود وجود

آینه چون وجود از آن رو یافت

لاجرم روی او در او بنمود

سایه بی آفتاب کی باشد

خلق بی حق کجا بود موجود

نشنیدم ندیده ام هرگز

دل بی درد و آتش بی دود

بلبل مست گلشن عشقم

جانم از ناله یک دمی نغنود

ظاهرم جام و باطنم باده

اولم خیر و عاقبت محمود

توبه از می چرا کنم نکنم

پیر من این سخن کجا فرمود

نعمت الله و زاهدی حاشا

این حکایت که گفت یا که شنود