گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

نور روی او به چشم ما نمود

هر چه ما دیدیم غیر او نبود

گفتگوی ما خیالی بیش نیست

خود سخن فرمود و هم او خود شنود

در حجاب عالمی درمانده ای

آن چنان گیرش که عالم خود نبود

جود او داده به این و آن وجود

ورنه بی جودش ندارد کس وجود

بر در میخانه مست افتاده ام

سر به پای خم نهاده در سجود

آتش عشقش دلم در بر بسوخت

عالمی خوشبو شده زین بوی عود

گر در غیری به ما دربسته شد

نعمت الله خوش دری بر ما گشود