گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

نور روی او به چشم ما نمود

هر چه ما دیدیم غیر او نبود

گفتگوی ما خیالی بیش نیست

خود سخن فرمود و هم او خود شنود

در حجاب عالمی درمانده ای

آن چنان گیرش که عالم خود نبود

جود او داده به این و آن وجود

ورنه بی جودش ندارد کس وجود

بر در میخانه مست افتاده ام

سر به پای خم نهاده در سجود

آتش عشقش دلم در بر بسوخت

عالمی خوشبو شده زین بوی عود

گر در غیری به ما دربسته شد

نعمت الله خوش دری بر ما گشود

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
رودکی

نان آن مدخل ز بس زشتم نمود

از پی خوردن گوارشتم نبود

وطواط

آمدم سوی سرای شمس دین

بازگشتم چون جمال او نبود

من چه خواهم کرد بی او آن سرای؟

تشنه را از ساغر فارغ چه سود؟

حکیم نزاری

از قضا دیوانه ای در بند بود

قصۀ من هرچه گفتم می‌شنود

مشاهدهٔ ۱۱ مورد هم آهنگ دیگر از حکیم نزاری
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه