گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

هر کجا صاحبجمالی رو نمود

روی او دیدم چو برقع برگشود

دیدمش در آینه عین العیان

آینه او بود دوری می نمود

آفتاب خاطرم تا روشنست

ذرهٔ بی مهر او هرگز نبود

هر چه موجودست از جود ویست

خود کجا موجود باشد بی وجود

ساجد و مسجود نزد ما یکیست

سجده می کن تا ببینی در سجود

دوش رفتم درخرابات مغان

ساقی سرمست دیدم یار بود

نکته های عارفانه سیدم

خود به خود می گفت و از خود می شنود

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
رودکی

نان آن مدخل ز بس زشتم نمود

از پی خوردن گوارشتم نبود

وطواط

آمدم سوی سرای شمس دین

بازگشتم چون جمال او نبود

من چه خواهم کرد بی او آن سرای؟

تشنه را از ساغر فارغ چه سود؟

حکیم نزاری

از قضا دیوانه ای در بند بود

قصۀ من هرچه گفتم می‌شنود

مشاهدهٔ ۱۱ مورد هم آهنگ دیگر از حکیم نزاری
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه