گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

آفتاب مه نقابی رو نمود

تو نکو می بین که او نیکو نمود

ذره ها روشن شدند از آفتاب

نور او بنگر که مارا هو نمود

دیده ام آئینهٔ گیتی نما

او جمال و بر کمالش رو نمود

خود به خود بنموده است در عین ما

تا نگوئی او به ما و تو نمود

صدهزار آئینه دارد در نظر

در دو آئینه یکی رو دو نمود

آب چشم ما به هر سو شد روان

آبروی ما از آن هر سو نمود

خوش برو بر دیدهٔ سید نشین

تا ببینی روی او چون رو نمود

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
امیرخسرو دهلوی

صبح چون از روی مشرق رو نمود

صحن مینا روضه مینو نمود

گیسوی شب شد سفید و آفتاب

نور شیبش از ته گیسو نمود

هندوی شب مرد و خورشید آتشی

[...]

شاه نعمت‌الله ولی

عین او در عین اعیان رو نمود

چون نظر فرمود غیر او نمود

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه