گنجور

 
اثیر اخسیکتی

جمشید رکابا توئی آن شاه که امرت

از سنگ سیه ناقه صالح بدر آرد

گر گلبن فردوس خورد آب خلافت

برجای گل تازه، شتر خار بر آرد

او، بار بیک رقص شتر بگسلد از هم

هر کار که بدخواه تو در یکدگر آرد

ماهارکشی دور فتد در بنه چرخ

تا چون شترش کی بقطار تودر آرد

بر هر که رود کین شتر در دل دوران

از تیغ تو ناکاه کمیتش بسر آرد

همچون شتر جمز رود ابر سبکپای

تا باز ز فتح تو بعالم خبر آرد

تو ملک جهان جوی که در خانه همت

هرکس شتر خویش ببالای در آرد

در شغل خلافت چه برد خصم شتردل

احسنت پلاسی و مهاری بسر آرد

گه گه فلک از نفس شتر حذف کند پا

تا محمل اعدای تو در پشت سر آرد

این دیده ی نار است بداندیش تودارد

کز قد شتر کردن کژ در نظر آرد

بر شهپر جبرئیل چمد چون شتر حاج

هر کاو سوی درگاه توراه سفر آرد

منزلگه عیسی سزد و مرحله خضر

آنجا که شتربان توروزی مقر آرد

با بخشش تو هر که کند یاد دو عالم

از بهر شتر غالیه گون آنجور آرد

ور فی المثل از جرعه بزم توشودمست

جمّال شتر جانب خانه بجر آرد

در مرتبه تا کعب کمال تو نباشد

کردون شتر خو که زکوهان قمر آرد

هر کاو بغذا مغزشتر خورده نباشد

آلت ز پی شیشه ز دودن بتر آرد

کشتی زشتر وصف طبیعی است ولیکن

با شیر ژیان دست کجا در کمر آرد

پای شتر آمد کف بدخواه تو دررزم

ز آنجا که بر او نیزه گذارد سپر آرد

باز این دم مشکین ز حیات است اثیرا

کس بر شتری اینهمه خون جگر آرد

حساد فرومایه بسی داری و اشتر

بیماری مرک از مگس مختصر آرد

زان قوم کران خوی که با بار قمطره

نادان بود آنکس که شتر در شمر آرد

از عقل که باشد خرفی کاو شتر نر

بی فایده در کارگه شیشه گر آرد

صد خنده زند خرکه گه علت قولنج

دانا به بر لفج شتر گل شکر آرد

ای آنکه بیک دم زدن از بکر تفکر

صد مرغ شترمرغ بیانت بپر آرد

زان طبع که پیرایه ده کل وجود است

شاید که نصیب شتری اینقدر آرد

یک نکته هم از باب شتر لایق حال است

تا بنده بر این نکته حکایت بسر آرد

ایشاه درین فصل شتر موی بیفکند

ترسم شتر من به غلط موی بر آرد

شاها در عید است و مدام از پی قربان

در شرط بود کاین شتر و آن نفر آرد

شایسته نحر است عدو چون شتر کور

چندانش امان ده که ز گل پای بر آرد

من کعب غزال آرم و خلعت برم و زر

تا جان کند آن بیش که روشن کدر آرد