نور با نور خوش در آویزد
آب با آب خوش درآمیزد
موج با بحر چون یگانه شود
این دوئی از میانه برخیزد
چشم مستش که فتنه انگیز است
هر زمان فتنه ای برانگیزد
مژهٔ شعر تیز من شب و روز
خاک درگاه یار می بیزد
عقل با عشق گفتگو نکند
بنده با پادشاه نستیزد
ساقی مست هر نفس جامی
گیرد و بر سرم فرو ریزد
سیدم زلف را چو بگشاید
عالمی دل در او درآویزد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آب و آتش بهم نیامیزد
بالوایه ز خاک بگریزد
شه به تیرش چون برانگیزد
از که و دشت لرزه برخیزد
لطف او چون مفرّح آمیزد
کفش صوفی به کشف برخیزد
کی بود کاین سپهر حادثهزای
جمله از یکدگر فرو ریزد؟
تا چو پرویزن است او که مدام
بر جهان آتش بلا بیزد
در جهان بوی عافیت نگذاشت
[...]
خاری ار با حیاتم آمیزد
دلم از صحبتت نپرهیزد
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.