گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

چشم ما خوش چشمهٔ آبی به هر سو می رود

این چنین آب خوشی پیوسته بر رو می رود

می رود عمر عزیز من به عشق روی او

دلخوشم از عمر خود زیرا که نیکو می رود

دل طواف کعبهٔ وصلش بدان جوید مدام

در بیابان فراق او به پهلو می رود

آفتابست او و عالم سایهٔ آن آفتاب

هر کجا او می رود این سایه با او می رود

در ازل نقش خیال او به دیده بسته ام

تا ابد نقشی چنین از چشم ما چو می رود

یک زمانی صحبت او را غنیمت می شمر

زانکه این محبوب ما دیر آمد و زو می رود

بر در خلوتسرای سید ار شاهی رسد

بنده گردد از سر اخلاص آنجو می رود

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
فیاض لاهیجی

غیر زلف او که دوشادوش آن رو می‌رود

سایه با خورشید کی پهلو به پهلو می‌رود!

چون توانم رفت در کویی که هر روز آفتاب!

جچون رود رو در قفا در کوچة او می‌رود

راه عشق است این که در وی پای کس گستاخ نیست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه