گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

عاشقی از عاقلی خوشتر بود

غرقهٔ دریای ما خوشتر بود

یک سر مو میل غیری کی کند

هر که را سودای او بر سر بود

عقل را نقش و خیالی دیگر است

ذوق عشق و حال او دیگر بود

ای که گوئی ترک غیر او بگو

هرچه فرمائی بگویم گر بود

عشق سرمست است و جام می به دست

لاجرم سلطان بحر و بر بود

بازیابی لذت رندان ما

گر حریفت ساقی کوثر بود

نعمت الله از خدا جوید مدام

هر که یار آل پیغمبر بود

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode