گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

چشم ما روشن به نور او بود

این چنین چشم خوشی نیکو بود

روبروی خویش بنشیند چو ماه

آئینه گر ساده و یک‌رو بود

دل به دریا رفت و ماه در پیش

حال دریا عاقبت تا چو شود

عشق سرمست او می‌نوشد مدام

عقل مخمور و بگفت و گو بود

هر که باشد بندهٔ سلطان ما

بر در او پادشه انجو بود

از ازل یاری که دارد دولتی

تا ابد دایم به جست و جو بود

نعمت‌الله میر سرمستان ما است

میر میران نزد او میرو بود

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
رودکی

نان آن مدخل ز بس زشتم نمود

از پی خوردن گوارشتم نبود

وطواط

آمدم سوی سرای شمس دین

بازگشتم چون جمال او نبود

من چه خواهم کرد بی او آن سرای؟

تشنه را از ساغر فارغ چه سود؟

حکیم نزاری

از قضا دیوانه ای در بند بود

قصۀ من هرچه گفتم می‌شنود

مشاهدهٔ ۱۱ مورد هم آهنگ دیگر از حکیم نزاری
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه