شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۳

چشم ما روشن به نور او بود

این چنین چشم خوشی نیکو بود

روبروی خویش بنشیند چو ماه

آئینه گر ساده و یک‌رو بود

دل به دریا رفت و ماه در پیش

حال دریا عاقبت تا چو شود

عشق سرمست او می‌نوشد مدام

عقل مخمور و بگفت و گو بود

هر که باشد بندهٔ سلطان ما

بر در او پادشه انجو بود

از ازل یاری که دارد دولتی

تا ابد دایم به جست و جو بود

نعمت‌الله میر سرمستان ما است

میر میران نزد او میرو بود