گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

مائیم و می صحبت رندان خرابات

سرگشته در آن کوچه چو رندان خرابات

میخانهٔ ما وقف و سبیل است به رندان

جاوید به فرمودهٔ سلطان خرابات

مستیم و خرابیم و سر از پای ندانیم

دل داده و جان نیز به جانان خرابات

خوانی است خرابات نهاده بر رندان

خوردیم بسی نعمت از این خوان خرابات

جمعی ز سر زلف بتی گشته پریشان

جمعیت از آن یافت پریشان خرابات

ذوقی که دلم راست به عالم نتوان گفت

این ذوق طلب کن تو ز یاران خرابات

در کوی خرابات نشستیم به عشرت

با سید سرمست و حریفان خرابات

 
 
 
مولانا

از اول امروز حریفان خرابات

مهمان توند ای شه و سلطان خرابات

امروز چه روزست بگو روز سعادت

این قبله دل کیست بگو جان خرابات

هرگز دل عشاق به فرمان کسی نیست

[...]

حزین لاهیجی

ای تازه به دیدار تو ایمان خرابات

رخساره و خطّت گل و ریحان خرابات

از زمزمه معذورم اگر مست و خرابم

دل می رود از دست به دستان خرابات

شمع و گل و می بر سر هم ریخته هرسو

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه