گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

گر وصال یار خواهی ترک جان باید گرفت

عشق اگر داری طریق عاشقان باید گرفت

در خرابات مغان مستیم و جام می به دست

ذوق ما می بایدت راه مغان باید گرفت

ترک سرمستست عشقش غارت جان می کند

ملک دل باید سپرد و ترک جان باید گرفت

در نظر نقش خیال روی او باید نگاشت

هرچه رو بنمایدت نقشی از آن باید گرفت

دُرد دردت گر دهد چون صاف درمان نوش کن

ور می صافی دهد دردم روان باید گرفت

ما خراباتی و رند و عاشق و میخواره ایم

ور تو مرد زاهدی از ما کران باید گرفت

گفتهٔ سید ز جان بشنو که می گوید ز جان

این چنین قول خوشی یادش به جان باید گرفت

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
وطواط

هرچه جز معشوق و می از آن کران باید گرفت

با غم جانان سبک رطل گران باید گرفت

تو جوانی، ای نگار و بادهٔ پیرم دهی

بادهٔ پیر از کف یار جوان باید گرفت

گر بود در بوستان یک لذت باده هزار

[...]

صائب تبریزی

حیف خود با آه گرم از آسمان باید گرفت

آتشی تا هست زور این کمان باید گرفت

از سخن بسیار گفتن، می شود کوته حیات

توسن عمر سبکرو را عنان باید گرفت

آبهای تیره روشن می شود ز استادگی

[...]

رهی معیری

ای دلیران تیغ خونبار از میان باید گرفت

انتقام خون آذربایجان باید گرفت

خصم اگر بر آسمان یابد گذر مریخ‌وار

ره چو مهر تیغ‌زن، بر آسمان باید گرفت

روبهان از بیم جان رفتند در سوراخ‌ها

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه