گنجور

 
صائب تبریزی

حیف خود با آه گرم از آسمان باید گرفت

آتشی تا هست زور این کمان باید گرفت

از سخن بسیار گفتن، می شود کوته حیات

توسن عمر سبکرو را عنان باید گرفت

آبهای تیره روشن می شود ز استادگی

گوشه ای تا ممکن است از مردمان باید گرفت

طفل بدخو را نمی سازد ترشرویی خموش

تلخ گویان را به شیرینی دهان باید گرفت

گرچه دامان وسایل پرده بیگانگی است

دامن شب به زاری و فغان باید گرفت

مرگ تلخ از زندگی خوشتر بود در کشوری

کز دهان سگ هما را استخوان باید گرفت

تا به زردی آفتاب عمر ننهاده است روی

داد خود از باده چون ارغوان باید گرفت

ساغر لبریز می ریزد ز دست رعشه دار

در جوانی ها تمتع از جهان باید گرفت

پرده دام است خاک نرم این بستانسرا

بر سر شاخ بلندی آشیان باید گرفت

ظلم باشد در تماشا خرج کردن عمر را

تا نظر بازست عبرت از جهان باید گرفت

صید فربه بی گداز تن نمی آید به دست

مشق پیچ و تاب ازان موی میان باید گرفت

حفظ زر را نیست تدبیری به از بذل زکات

خون گلها را ز منع باغبان باید گرفت

دولت جاوید اگر صائب تمنا می کنی

ملک معنی را به شمشیر زبان باید گرفت

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
وطواط

هرچه جز معشوق و می از آن کران باید گرفت

با غم جانان سبک رطل گران باید گرفت

تو جوانی، ای نگار و بادهٔ پیرم دهی

بادهٔ پیر از کف یار جوان باید گرفت

گر بود در بوستان یک لذت باده هزار

[...]

شاه نعمت‌الله ولی

گر وصال یار خواهی ترک جان باید گرفت

عشق اگر داری طریق عاشقان باید گرفت

در خرابات مغان مستیم و جام می به دست

ذوق ما می بایدت راه مغان باید گرفت

ترک سرمستست عشقش غارت جان می کند

[...]

رهی معیری

ای دلیران تیغ خونبار از میان باید گرفت

انتقام خون آذربایجان باید گرفت

خصم اگر بر آسمان یابد گذر مریخ‌وار

ره چو مهر تیغ‌زن، بر آسمان باید گرفت

روبهان از بیم جان رفتند در سوراخ‌ها

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه